سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

اشک شفق

 
 

دل نوشته ها و سروده های علی اسماعیلی وردنچانی

 
 
علی اسماعیلی وردنجانی
علی اسماعیلی وردنجانی

دلنوشته ها و سروده های علی اسماعیلی وردنجانی در مدح و منقبت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام
ali.esmaeeli11@chmail.ir

 

 

پیوند ها

پایگاه جامع عاشورا

ابزار و قالب وبلاگ

دانلود ابتهال،تلاوت، مداحی، دعا

 

مطالب اخیر

سلامی و کلامی

کتاب دیوان عشق

 

آرشیو مطالب

حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) (92)

حضرت امیر الموءمنین علی (علیه السلام) (174)

حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) (107)

حضرت امام حسن مجتبی(علیه السلام ) (35)

حضرت امام حسین (علیه السلام ) (168)

حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) (11)

حضرت امام محمدباقر(علیه السلام) (17)

حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) (28)

حضرت امام موسی کاظم (علیه السلام) (15)

حضرت امام رضا(علیه السلام ) (49)

حضرت امام محمد تقی(علیه السلام) (21)

حضرت امام علی النقی(علیه السلام) (13)

حضرت امام حسن عسکری(علیه السلام) (23)

حضرت ولی عصر(عج الله تعالی فرجه) (224)

اصحاب و یاران حضرت امام حسین (علیه السلام) (141)

سروده های دیگر (157)

کتاب های الکترونیک (4)

 
 
 

خبرنامه

   
 
 

امکانات جانبی

پیام‌رسان
نقشه سایت
اوقات شرعی
RSS 2.0

 

 

دانشنامه مهدویت

لوگو دوستان

 

آمار وبلاگ

کل بازدید : 793556
بازدید امروز :123
بازدید دیروز : 406
تعداد کل پست ها : 1281

 

جنگ کفر و ایمان

امیر لشکر کفار وقتی شخص شیطان بود
تمام کفر در جنگی علیه کل ایمان بود

زمین کربلا صحرای محشر گشته بود آن روز
میان قتلگه غوغا، کنار خیمه طوفان بود

به سر می زد ز غصه خواهری هفتاد غم دیده
ز چشمان پر از خونش روان خون مثل باران بود

میان قتلگه افتاده بودی پیکری در خون
سرش اما به روی نیزه چون خورشید تابان بود

طنین نغمه ی قران فضا را عطر آگین کرد
سری بالای نیزه بر لبش آوای قران بود

در آن ظهر عطش خورشید آتش بار می تابید
به روی ماسه های داغ پیکرهای عریان بود

زمان آزمایش بود و وقت انتخاب راه
و حق جویی گنه کرده، ز کردارش پشیمان بود

یکی آنجا سرا پا مست دیدار خدا می شد
یکی هم عاشقانه طالب دیدار جانان بود

گروهی رذل تحت سلطه ی ابلیس و اهریمن
گروهی نیز پا تا سر خدا را سر به فرمان بود

میان معرکه آن روز سنگ فتنه می بارید
بلا بعد از بلا، اندوه و رنج و غم فراوان بود

تنی بی سر میان قتلگه در خون خود غلطان
و مدفون زیر صدها نیزه و شمشیر و پیکان بود

تکان می داد وقتی باد گیسویی به روی نی
به پای نیزه خون جاری ز چشمان یتیمان بود

شب از کنج تنوری تا سحر گه نور می بارید
سری از جنس نور آن شب  چو در آن خانه مهمان بود

کلام آخر من این که بعد از واقعه زینب(س)
یکی از چشمهایش خون یکی پیوسته گریان بود



چهارشنبه 94 مهر 29 | نظر بدهید

 

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin